کد خبر: ۱۱۴۵۹
۳۰ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۵:۰۰
نانوای ۸۰ ساله محله تلگرد، قهرمان بدنسازی است

نانوای ۸۰ ساله محله تلگرد، قهرمان بدنسازی است

همه می‌دانند که اندام تنومند و ورزشکارانه نانوای ۸۰ ساله محله‌شان به خاطر تمرین‌ها و ورزش‌های هرشب اوست. برای همین هم هست که هروقت سیدمحمدعلی جعفــری‌دولت‌آبـادی را می‌بینند، به او می‌گویند «سلام پهلوان.»

او یک نانوای خوب است. مردم فقط همین را می‌دانند که وقتی پای تنور می‌ایستد و خمیر پهن شده را داخل آن می‌چسباند، نان خوبی از آب درمی‌آید و نمی‌دانند علت این خوبی چیست. تنها این را می‌دانند که عطر نان‌های «سید» ربطی به لوح‌های قهرمانی‌اش که در باشگاه محل آویخته است، دارد و به سرگذشت پرماجرای زندگی‌اش.

سیدمحمدعلی جعفــری‌دولت‌آبـادی ۸۰ سالـه را جوان‌های ورزشکار بیشتر می‌شناسند و همین می‌شود که وقت پرس‌زدن‌های طلانی‌اش در باشگاه، دوره‌اش می‌کنند تا بخشی از زندگی‌اش را برایشان تعریف کند. از تنهایی‌های کودکانه‌اش تا جوانی مردانه‌اش و سالمندی قهرمانانه‌اش.

خیلی از اهالی محله تلگرد مشهد می‌دانند که اندام تنومند و ورزشکارانه نانوای ۸۰ ساله محله‌شان به خاطر تمرین‌ها و ورزش‌های هرشب اوست. برخی مردم از مسابقاتی که این پیش‌کسوت ورزشی در آن شرکت می‌کند، آگاهند. برای همین هم هست که هروقت سید را می‌بینند، به او می‌گویند «سلام پهلوان.»

پدر به چشم نِدیدُم

«سید» اصلا پدر را به خاطر نمی‌آورد و نمی‌داند چندساله بوده که پدرش در روز واقعه گوهرشاد مفقود‌الاثر شده است. از زبان مادر شنیده بود که آن روز هم مثل روزهای دیگر برای نماز جماعت و نشستن پای منبر بزرگان به آنجا می‌رفته و بعد از آن واقعه برنگشته است. نه کسی خبر شهادتش را آورده نه کسی خبر زنده ماندنش را: «اصلا پدر به چشم نِدیدُم که خاطره‌ای از او دِشتَه باشُم.»

 

یکه و تنها شُدُم

بعد از پدر، این مادر است که با کار در خانه‌ها تنها پسرش را سرپرستی می‌کند تا از آب‌وگل بیرونش بیاورد: «ای مادَرُم تا ۱۳، ۱۲ سالگیم زنده بود، بعدش خاکِش کِردَن. او وقت دِگَه هیچ‌کی دوروبرم نِبود. یکه‌وتنها شُدُم.»

 

از گوشنیگی شاگرد نونوا شُدُم

بعد از فوت مادر است که سید‌محمد‌علی سراغ نانوایی «کربلایی‌یوسف» در خیابان سرشور می‌رود. در آنجا شش‌ماه رایگان کار می‌کند تا اینکه روبه‌راه می‌شود و مثل بقیه مزد می‌گیرد، روزی پنج قران: «از گوشنیگی رفتُم نونوایی تا هم کار کُنُم هم نون گرم داشتَه باشُم؛ مجبور بودُم.»

 

نانوای ۸۸ ساله محله تلگرد، قهرمان رشته جوان‌پسند «پرس» است

 

نونای او دوره دِگَه چیزی بود

همه آنهایی که ۵۰ سال را گذرانده‌اند، به خاطر دارند و برایمان تعریف می‌کنند از عطر و بوی نان‌های قدیم که فرقش با نان‌های ماشینی امروزی از زمین تا آسمان بوده. این را سید هم می‌گوید و گذری می‌زند به رخداد‌هایی که عطر آن نان را برد.

از خمیرمایه نان‌های قدیم می‌گوید که پر بود از گیاهان معطر مثل بادیان و گردو و گف و دریا و... باقی‌اش را به خاطر نمی‌آورد. از خمیرمایه‌های امروزی هم می‌گوید که در آن زمان و حدود سال‌های ۳۰ در حالی باب شد که با قیمت کمتر در اختیار نانوا‌ها قرار می‌گرفت و گفته می‌شود کیفیت بهتری دارد، اما بعد‌ها کم‌کم گران شد و جایی برای پشیمانی هم نگذاشت، چون راهی برای برگشت به سنت گذشته وجود نداشته. از تنور‌هایی حرف می‌زند که قد یک‌آدم توی زمین عمق داشته و با گِل درست می‌شده است: نونای او دوره دِگَه چیزی بود.»

 

گندم کشاورزها را کسی نمی‌خرید

سید ماجرای جمع شدن آسیاب‌های گندم را تعریف می‌کند و آردهای آسیاب‌شده‌ای که برای نانوا‌ها می‌آوردند و کار کشاورزها که به‌ خاطر خرید‌ نکردن نانواها کساد شده بود: «از فلکه طبرسی به ای ور(محدوده طلاب) همه زمین‌های کشاورزی بود.

کشاورزا به اندازه نونوایی‌ها گِندُم داشتن. بعدش از طرف دولت آمدن و آرد آسیاب‌شده با قیمت گندم به نواها دادن. یک مدت که گذشت، گرون رفت. او زمان کار کشاورزا کساد رفت و چرخ آسیابا کم‌کم از کار افتاد.»

 

حاج‌سید‌ محمدقاسم رضوی بهم زن داد

سید تا ۲۳، ۲۲ سالگی‌اش را با تنهایی و شاگردی در نانوایی‌ها می‌گذراند تا اینکه حاج سید محمدقاسم که روحانی حرم مطهر امام‌رضا (ع) بوده، زیر پروبالش را می‌گیرد و با به عقد درآوردن برادرزاده‌اش برای او، سروسامانش می‌دهد. سید زندگی تازه‌اش را در خانه او در کوچه جوادیه آغاز می‌کند: «حاج‌سید محمد‌قاسم خدابیامرز بِرام زن گریفت و زندگیمه سامان داد.»

 

سال ۵۰ نونوایی راه اِنداختُم

بعد از سال‌ها شاگردی و کار کردن در نانوایی‌های مختلف است که سید یک نانوایی در نزدیکی‌های حرم اجاره می‌کند و کمی مستقل‌تر از پیش کار می‌کند. بعد از آن هم یک نانوایی دیگر تا اینکه سال‌۵۰ در روستای تلگرد، نانوایی خودش را راه می‌اندازد و می‌شود اهل محله تلگرد. از آن سال تاکنون است که بوی نان داغ او، محله را پر می‌کند.

سال‌۵۰ در روستای تلگرد، نانوایی خودش را راه می‌اندازد و می‌شود اهل محله تلگرد

 

با مرحوم وفادار کار مِکِردُم

برمی‌گردیم به ۷۰ سال پیش؛ زمانی که سید ۱۲، ۱۳ سال بیشتر نداشت. مادرش مرده بود و تنهای تنها در یک نانوایی هم کار و هم زندگی می‌کرد. همان سال‌ها بود که نخواست حرفی پشت سرش باشد، از اینکه بی‌پدر و مادر است و به راه‌های بد می‌رود!

همان‌جا بود که ورزش را انتخاب کرد که از طرفی علاقه‌اش بود و از طرف دیگر راهی برای اینکه به بیراهه نرود. پایش به باشگاه جوانان باز شد و رشته پرورش‌اندام. از همان زمان پرس می‌زد، مکرر و به تعداد زیاد. اگرچه در آن زمان هیچ مسابقه و رقابتی برای این رشته وجود نداشت، او همیشه انگیزه برای زدن رکورد‌های خودش را داشت.

 

محمودُم کشتی می‌گرفت

ورزش را رها نکرده بود حتی بعد از ازدواج. اگرچه به حرمت خانواده همسرش که همگی مقید و بیشتر روحانی بودند، عکس‌های بدون لباسش در باشگاه را معدوم کرد، هیچ‌یک از اعضای خانواده‌اش با ورزش‌ کردن او مخالفتی نداشتند. پسر بزرگش محمود هم به همین خاطر بود که به ورزش علاقه‌مند شده بود.

پا به جوانی که گذاشت، کشتی‌گیر خوبی شده بود و در عین حال فعال انقلابی هم بود. سید تازه به خاطر صدمه‌ای که در جبهه دیده بود، برگشته بود که محمود راهی شد اما برخلاف پدر و برادر جانبازش برنگشت. تابلوی شهید محمود جعفری امروز یکی از شناسه‌های محله تلگرد است که روی یکی از خیابان‌های ورودی این محله به دیوار آویخته شده است.

محمودی که گذر این همه سال ذره‌ای از یادش را از سر پدر نبرده است: «محمود مثل خودُم ورزش‌دوست بود. پسر خوبی بود، کشتی مِگرفت. اگه عمرش به دنیا بود و بازم کشتی مِگِرفت، موفق مُشُد. بعدشم که رفت جبهه و شهید شد، یک آبروی تازه بِرامان آوُرد.»

 

جوونا هم نِمتِنَن مثل مو پرس بِِزِنَن

سید در همه سال‌های زندگی‌اش هرشب چندساعتی را در باشگاه می‌گذرانده و به پرس‌زدن‌هایش ادامه می‌داده است. همین هم می‌شود که وقتی پرس زدن جزو رشته‌های رقابتی قرار می‌گیرد، با اینکه سن‌وسالی از او گذشته، رکورد خوبی می‌زند و چند سال پشت سر هم قهرمان می‌شود. از قهرمانی مشهد گرفته تا استان و حتی ایران.

او از چندین رقابت کشوری سربلند بیرون آمده و قهرمان شده است. ذوق این قهرمانی را به‌راحتی می‌توان در برق نگاهش دید: «چندین ساله هرشب مُرُم باشگاه. بیشتر جوونا تو باشگاه هستن. شروع مُکُنم به پرس زِدَن. جوونا هم نمتنن مثل مو پرس بزنن. خودشان مِگَن.»

 

از تلویزیون نِشونُم دادن

سید از چندبار تهیه گزارش‌های تلویزیونی از مرکز صداوسیمای خراسان هم حرف می‌زند که تصاویرش را برای شبکه3 ملی و شبکه‌های بین‌المللی جام‌جم هم ارسال کردند. در همین گزارش هم بوده که خاطره شیرینی برایش به جا مانده است: «یکی از گزارشگرا که هیکلش بزرگ و تنومند بود، گفت بزار جای شما پرس بزِنُم.

مو چندکیلویی از وزنه کم‌ کِردُم و منتظر شُدُم. اصلا نِتِنِست بلند کنه. قبلش با ده کیلو بیشتر هم پرس زِدَه بودُم. از جاش بلند شد و رو به همکارش گفت که دوربینت خاموش بود یا نه؟ بعدشم که چندباری از تلویزیون دیدم، مسابقه‌ها رِ نشون دادن.»

 

نانوای ۸۸ ساله محله تلگرد، قهرمان رشته جوان‌پسند «پرس» است

 

مِگَن رکورد جهان رِ زِدُم

در مسابقه کشوری که در اصفهان برگزار شده بود، به سید گفته بودند اگر تا وزن ۸۰ پرس بزند، رکورد ایران و اگر ۸۵‌کیلو را رد کند، رکورد جهان را در گروه سنی خودش زده است. سید هم که به خودش کاملا اعتماد داشته، جلوی دوربین موفق می‌شود رکورد جهان را از آن خود کند. می‌خندند و می‌گوید: «مِگَن رکورد جهان رِ زدُم.»

سید هم با ۸۵‌کیلو پرس موفق می‌شود رکورد جهان را از آن خود کند

 

جوونای دوروبرمه دوس دِرُم

سید رابطه‌ای صمیمی با اهالی محل، جوان‌ها و به‌خصوص ورزشکاران جوان دارد. می‌گوید هرشب در باشگاه با جوان‌ها تمرین می‌کند، با هم حرف می‌زنند، گاهی نصیحتشان می‌کند و خلاصه همه‌جوره رابطه خوبی با هم دارند. همین رابطه هم باعث شده اختلاف سنی بینشان تنها با احترام به بزرگ‌تر دیده شود و بس: «جوونای دوروبرومه دوس دِرَُم. همه جوونا خوبن ولی به همشان توصیه مُکُنم پا تو راه درست بِذِرَن.

 

در امان خدا

سید سکوت می‌کند اما نه مثل آن‌هایی که حرفشان تمام شده است. اگرچه ظاهرا ما را راضی کرده از چیزهای جدیدی که شنیدیم و روایتی کوتاه از قصه زندگی‌اش که برایمان تعریف کرده است، در سکوت او هنوز هزاران واژه هست، صدها خاطره ریز و درشت و تلخ و شیرین هست.

با خودش می‌گوید این‌ها را برای چه کسی بگویم یا چطور بگویم؟ سال‌هاست این خاطرات را به همین دلیل در سینه حبس نگه داشته است. شاید خودش هم نمی‌داند که خاطرات او بخشی از تاریخ شفاهی مشهد است؛ از دوره‌ای که باشگاه جوانان مشهد یکی از مهم‌ترین باشگاه‌های این شهر بوده تا زمانی که انقلابی در کار نانوایی‌های مشهد رخ داده است.

سید هنوز روی کنده‌چوبی جلوی نانوایی نشسته. همسایه‌ها که از مقابلش عبور می‌کنند، سلام گرمی بینشان ردوبدل می‌شود. بعد هم سکوتش را با آهی پر می‌کند، بلند می‌شود و از درون قاب فلزی، داخل نانوایی می‌شود. هرچند دقیقه به صف نانوایی افزوده یا از آن کم می‌شود. سید از پشت پیشخوان دستی تکان می‌دهد: «در امان خدا.»

 

* این گزارش یکشنبه، ۱۵ تیر ۹۳ در شماره ۱۱۰ شهرآرامحله منطقه ۳  چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44